حضرت سلمان (ع) فرمود: يک روز خدمت حضرت رسول اللّه (ص) مشرف شدم، ديدم حضرت در حال سجده هستند و کلماتي را مي فرمايند. خوب که گوش دادم شنيدم مي فرمايد: اِلهي بِحَقِّعليِّ خَفّف عَليَّ اَوزاري (خدايا بحق علي (ع) قسمت مي دهم گناهاني را که بر دوش من گذاشته اند سبک گردان.)
سلمان مي گويد: من تعجب کردم. صبر کردم تا حضرت سر از سجده برداشت بعد عرضکردم يا رسول اللّه شما خدا را بحق علي (ع) قسم مي دهيد؟
حضرت فرمود: اي سلمان اگر مي خواهي مقام علي (ع) برايت ظاهر و واضح گردد برو به بقيع و صدا بزن بندار. وقتي او را ديدي مقام علي (ع) را از او بپرس.
سلمان مي گويد: وارد بقيع شدم و صدا زدم بندار، ناگهان شخص عظيم الجثه اي را در کنارم مشاهده کردم از احوالاتش جويا شدم؟!
گفت: من يکي از يهوديهاي مدينه بودم. لکن در دل محبت علي (ع) را داشتم.
بطوريکه هرروز صبح مي آمدم کنار راه مي ايستادم تا آقا علي (ع) از منزل بيرون آيد و جمال نوراني او را زيارت کنم.
يکروز صبح که از منزل بيرون آمدم و بسر راه حضرتش ايستادم خبري نشد پرس جوئي کردم گفتند آقا علي (ع) به مسجد تشريف برده اند من از ترس مسلمانها جرأت نمي کردم وارد مسجد شوم. و تا جمال آقا را زيارت نمي کردم ممکن نبود دنبال کار روم.
لذا از آمدم مجاور در مسجد ايستادم باميد آنکه شايد چشمم بجمال نورانيش بيفتد. بمجرد آنکه مجاور در آمدم ديدم آقا علي (ع) در ميان مسجد است از جاي خود حرکت کرد و نگاهي بطرف من فرمود مثل اينکه ميدانست من منتظر ديدن اويم.
من هم جمال دل آراي او را زيارت کردم و پي کارم رفتم تا اينکه اجلم رسيد و در حال کفر از دنيا رفتم و مرا به آتش مبتلا نمودند و لکن قريب به يک ميل آتش از من دور است و بمن صدمه اي وارد نمي کند بخاطر اينکه در دلم محبت علي (ع) است.
پيغمبر اکرم (ص) فرمود: حبّ عليٌ ايمان و بعضه کفرٌ و نفاق (محبت علي (ع) ايمان و بغض و دشمني با او کفر و نفاق است.)
و نيز فرمود: لو اجتمع الناس علي حبه ما خلق اللّه النار (اگر همه مردم محبت علي (ع) را داشتند خداوند آتش جهنم را خلق نمي کرد.)